امام حسین(ع) در بیان هدف خودش از نهضت الهى و عظیم عاشورا از امر به معروف و نهى از منکر یاد مىکند و مىفرماید: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر: من بدین هدف (از مدینه) بیرون آمدم که امت جد خویش را اصلاح نمایم و تصمیم دارم امر به معروف و نهى از منکر کنم.
جهت معرفى امر به معروف و نهى از منکر به نمونههایى از آن اشاره مىکنیم.
الف) نهى از همکارى با ستمگران
1. امام صادق(ع) به یکى از شیعیان خود به نام «عذافر» فرمود: بلغنى انک تعامل «ابا ایوب» و «ابا الربیع» فما حالک اذا نودى بک فى اعوان الظلمة: به من اینگونه خبر رسیده که با «ابى ایوب» و «ابا الربیع» همکارى مىکنى! حالت چگونه خواهد بود اگر تو را در قیامت در ردیف همکاران ظالمان صدا بزنند.
چون «عذافر» چهره در هم کشید.
حضرت فرمود: من تو را به چیزى ترساندم که خداوند مرا به او ترسانده است.
ب. صفوان جمال از یاوران و اصحاب امام موسى بنجعفر(علیهماالسلام) شترهاى خویش را به هارون اجاره مىدهد و پس از اینکه خدمتحضرت مىرسد با این کلمات مورد عتاب قرار مىگیرد که «کل شىء منک حسن جمیل ما خلا شیئا واحدا» همه کارهاى تو نیکوست مگر یکى از آنها. از حضرت مىپرسد: فدایتشوم، کدامیک از کارها؟ امام مىفرماید: کرایه دادن شترهایتبه هارونالرشید! عرضه مىدارد به خدا قسم که من فقط آنها را براى رفتن او به مکه دادهام بدون اینکه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مىفرماید: آیا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت کرایه شترانت زنده بمانند؟ مىگوید: بلى! امام مىفرماید: «من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان وروده على النار» هر کس زنده بودن آنها را دوستبدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمایش امام(ع) بود که صفوان به بهانه اینکه پیر شده است و توان اداره شتران خویش را ندارد تمامى آنها رافروخت.
ج - نهى از منکر در کاخ خلیفه ستمگر عباسى
نزد متوکل خلیفه عباسى از امام على النقى(ع) سعایت کردند که قصد شورش علیه حکومت تو را دارد. از این رو دستور داد شبانه امام(ع) را نزد او بیاورند. متوکل چون امام را دید احترام کرد و آن حضرت را در کنار خود نشاند، سپس جام شرابى را به امام تعارف کرد! حضرت سوگند یاد کرد که گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معاف دار. او دستبرداشت و گفتشعرى بخوان. حضرت فرمود: من چندان از شعر بهرهاى ندارم. متوکل گفت: چارهاى از آن نیست. امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است: زمامداران جهانخوار و مقتدر بر قله کوهسارها شب را به روز درآوردند درحالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مىکردند ولى قلهها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها و گورها جایشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنکه به خاک سپرده شدند فریادگرى فریاد برآورد کجاست آن دستبندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟ کجاست آن چهرهاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها مىآویختند؟ گور به جاى آن پاسخ دهد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم مىستیزند. آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شدهاند. چهخانههایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کنند ولى سرانجام پس از مدتى این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند. چه اموال و ذخایرى انبار کردند ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند خانهها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند.
متوکل از شنیدن این اشعار گریستبه اندازهاى که از اشک چشمش ریشش تر شد و جام شراب را بر زمین زد و بساط عیاشى و هرزگىاش برچیده شد.
د - جلوگیرى از شبههپراکنى
اسحاق کندى که از فلاسفه عراق به شمار مىآمد در زمان خود تالیف کتابى به نام «تناقضات قرآن» را آغاز کرد. او مدتهاى زیادى در منزل نشسته و خود را به نوشتن آن کتاب مشغول ساخته بود. تا آنکه یکى از شاگردان او به دمتحضرت امام حسن عسکرى(ع) رسید. حضرت به او فرمود: آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که استادتان کندى را از کارش باز داشته برگرداند. شاگرد گفت: ما شاگرد او هستیم و نمىتوانیم به اشتباه او اعتراض کنیم.
امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهیم شود مىتوانى به او برسانى؟ گفت: آرى.
امام فرمود: از اینجا که برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار کن و هنگامى کهکاملا با او انس گرفتى به او بگو مسالهاى به نظرم رسیده مىخواهم آن را از تو بپرسم و آن این است که: آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود، معنایى غیر از آنچه تو گمان کردهاى اراده کرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممکن است زیرا که او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مىدانید شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه تو براى آن حدس زدهاى اراده کرده باشد.
شاگرد به نزد کندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح کرد. فیلسوف با کمال دقتبه سؤال شاگرد گوش داد و فتسؤال خود را تکرار کن. او سؤال را تکرار نمود. استاد فکرى کرد و گفت: بلى امکان دارد که چیزى در ذهن گوینده سخن باشد که شنونده، خلاف آن را فهمیده باشد.
استاد که سؤال فوق را دقیق یافت رو به شاگرد کرد و گفت: قسم مىدهم تو را که بگویى این سؤال را از کجا آموختى؟ شاگرد گفت: همین طور به ذهنم خطور کرد. کندى گفت: این کلامى نیست که از مانند تو صادر شود. به من بگو از کجا آن را یاد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسکرى(ع) مرا به آن امر فرمود. کندى گفت: آرى این مطالب فقط بر قامت این خاندان زیبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن کنند و تمام آنچه در این باره تالیف کرده بود سوزانید.
در زیارتنامههاى معصومین (علیهم السلام) امر به معروف و نهى از منکر یکى از شاخصهاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانکه در زیارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بینتم فرائضه»: امر به معروف و نهى از منکر نمودید و حق جهاد را در دین خدا بجا آوردید تا آنکه دعوت الهى را آشکار ساخته، واجباتش را بیان نمودید.
نیز در زیارت امام حسین(ع) در حرم امیرالمؤمنین(ع) مىخوانیم: «و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و تلوت الکتاب حق تلاوته»: امر به معروف و نهى از منکر نمودى و قرآن را چنانکه شایسته استخواندى.
اما آنچه در این مساله اهمیت ویژه دارد شناختشیوههایى است که معصومین(علیهم السلام) به منظور به کار بستن این دو فریضه مهم یعنى امر به معروف و نهى از منکر انجام مىدادند، که باختصار به چند مورد آن اشاره مىکنیم.
شیوههایى از معصومین(علیهم السلام(
1. محبت و نرمخویى
زمانى که حضرت موسى به همراهى برادرش هارون ماموریت مىیابد که به سوى فرعون حرکت کند و او را به توحیدفرا خواند شیوه و دستورالعمل الهى براى آنها این گونه مقرر مىشود: «و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى»: با فرعون به نرمى سخن گویید شاید به یاد خدا افتد و ترس خدا را پیشه کند.
یکى از عوامل مهم موفقیت رسول گرامى اسلام نیز محبت و نرمخویى آن حضرت به شمار آمده است. قرآن کریم در این زمینه مىفرماید: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک»: اگر تندخو و سختدل بودى مردم از گرد تو متفرق مىشدند.
و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى که یکى از کافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش کرد اصحاب تصمیم گرفتند با او به ستیز و نزاع برخیزند و حضرت آنها را نهى کرد و خود نسبتبه آن مرد کافر محبت فراوان نمود و با خوشرویى از او استقبال کرد به حدى که آن فرد تحت تاثیر الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است که شترش سرکش شده باشد و هر یک از مردم به آن شتر نهیبى زنند و آن شتر وحشىتر شود. اما صاحب شتر مىگوید من خود آشناترم، اجازه دهید خودم او را رام مىکنم. و سپس صاحب آن او را رام مىکند. چنانکه دیدید که این فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود.
نمونه دوم: فردى از اهل شام که نسبتبه اهل بیت عصمت و طهارت دشمنى دیرینه داشتبه مدینه مىآید و به امام حسن و پدرش(علیهما السلام) اهانت مىکند. امام حسن(ع) با خوشرویى و کلمات ملاطفتآمیز با او برخورد مىکند. شامى که خود را در مقابل اقیانوسى از بزرگوارى و فضیلت مشاهده مىکند، مىگوید: پیش از آنکه تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمنترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوبترین فرد نزد من هستید. و بدین ترتیب در ردیف دوستداران و معتقدان خاندان پیامبر قرار گرفت.
نمونه چهارم: زهیر بنقین از افرادى بود که دوست نمىداشتبا امام حسین(ع) روبرو شود. همراهان او مىگویند ما جمعى بودیم که به هنگام مراجعت از مکه وقتى در بین راه به امام حسین مىرسیدیم از او کناره مىگرفتیم زیرا که حرکتبه همراهى حضرت ناخوشایندمان بود. در یکى از منازل بین راه مجبور به ماندن در محلى شدیم که امام حسین(ع) نیز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهیر روانه کرد و از او خواست که با حضرت ملاقات کند. زهیر به خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت که شاد و خرم با چهرهاى برافروخته برگشت و دستور داد که خیمه او را نزدیک سراپرده حضرت نصب کنند. بدین گونه بود که با برخورد نیک امام حسین(ع) در ردیف شهداى کربلا قرار گرفت.
نمونه پنجم: وقتى که مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مىکند حضرت به او مىفرماید: «ان کنت صدقت غفر الله لها و ان کنت کذبت غفر الله لک»: اگر آنچه گفتى راست استخداوند از کرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مىگویى خداى تو را بیامرزد. راوى اضافه مىکند: چون مرد نصرانى این بردبارى و بزرگوارى را که از حوصله بشر بیرون است دید و پشیمان شد و مسلمانى اختیار کرد.
2. دورى از دشنام
قرآن، کلام زیباى حق است و پیروان خویش را دعوت کرده است که با مردم به نیکى سخن بگویند «و قولوا للناس حسنا» و از اینکه حتى به کافران دشنام داده شود نهى کرده است. چنانکه مىفرماید: «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوابغیر علم»: به آنان که غیر خدا را مىخوانند دشنام ندهید تا مبادا آنها از روى جهالتخدا را دشنام دهند.
گویا امیرمؤمنان(ع) به هنگامى که مشاهده مىکند یکى از اصحابش به سپاه معاویه دشنام مىدهد، مىفرماید: «انى اکره ان تکونوا سبابین»: من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید. و در یکى از نقلها آمده است که به حجر بنعدى و عمرو بنحمق فرمود: «کرهت ان تکونوا لعانین شتامین، ... و لکن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سیرتهم کذا و کذا و من اعمالهم کذا و کذا کان اصوب فى القول». ناخوشایند استبراى من که شما را دشنامگر ببینم ولى اگر اعمال بد و سیره ناپسند آنها را بیان کنیدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى امیرمؤمنان، ما موعظهات را به جان و دل پذیراییم و خود را با آدابى که به ما مىآموزى مؤدب خواهیم ساخت.
به همین سبب بود که امام صادق(ع) دوستى چندین ساله خویش را با فردى که به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود.
3. برخورد استدلالى و حکمتآمیز
اساس دعوت پیامبران الهى را حکمت تشکیل مىدهد. آن بزرگواران به هنگام برخورد با کافران و ملحدان محکمترین استدلالها را بیان مىکردند نمونههایى از آن را قرآن کریم در داستان ابراهیم(ع) و برخورد آن حضرت با ستارهپرستان و معتقدان به الوهیتخورشید و ماه بیان نموده است. و بر این اساس است که تعلیم وآموزش حکمتیکى از فلسفههاى بعثت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله به شمار آمده است چنانکه در سوره جمعه مىخوانیم: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة»: اوستخدایى که میان مردمان درس نیاموخته پیغمبرى از خود آنها برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خدا را تلاوت کند و آنها را پاکیزه سازد و به آنها کتاب و حکمت آموزش دهد. و در پى همین هدف است که پیامبر گرامى اسلام(ص) از سوى خداوند ماموریت مىیابد که: «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة»: مردم را به راه پروردگارت بر اساس حکمت و پندهاى نیک دعوت کن.
تاریخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرینى از اینگونه رفتارهاستبه طورى که این امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مىگرفت و بر همین اساس به اسلام مىگرویدند. در یکى از نقلها آمده است هر موقع پیامبر اکرم متوجه مىشد که شخصیتى از عرب وارد مکه شده استبا او تماس مىگرفت و آیین خود را به وى عرضه مىداشت. روزى شنید که «سوید بنصامت» وارد مکه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقایق نورانى آیین خود را براى او تشریح کرد. وى فتشاید این حقایق همان حکمت لقمان است که البته من هم مىدانم. حضرت فرمود: گفتههاى لقمان نیکوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده استبهتر و بالاتر است زیرا آن مشعل هدایت و نورافکن فروزانى است. سپس حضرت آیاتى چند براى او خواند و وى نیز آیین اسلام را پذیرفت.
اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومین(علیهم اسلام) با مذاهب و مکاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حکمتآمیز مىباشد که کتاب «احتجاج مرحوم طبرسى» و کتابهایى از این قبیل، آیینهاى از این نوع برخوردهاست. اینکه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص») لقب یافته است همین احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و کلامى آن حضرت یا ادیان و مکاتب گوناگون بوده است زیرا این زمینه براى آن بزرگوار بیش از معصومین دیگر فراهم بوده است.
در خاتمه به اعتراف یکى از منکران توحید به نام ابن ابىالعوجاء که در باره برخوردهاى حکمتآمیز امام صادق(ع) ذکر نموده است مىپردازیم. مفضل در مقدمه کتاب خود (توحید) مىگوید در یکى از روزها در مسجد پیامبر(ص) به ابن ابىالعوجاء برخوردم در حالى که سخنان کفرآمیزى بر زبان مىراند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى کنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده و از حالات گوناگون گذرانده انکار کردى ...!
ابن ابىالعوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متکلمانى با تو به روش آنان سخن بگویم. و اگر از یاران جعفر بنمحمد صادق هستى او خود با ما چنین سخن نمىگوید. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدى بارها شنیده ولى دشنام نداده است و در بحثبین ما و او از حد و ادب بیرون نرفته است. او بردبار و آرام و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهتبر او چیره نمىشود. سخنان و دلایل ما را مىشنود تا آنکه هر چه در دل داریم به زبان مىآوریم. گمان مىکنیم بر او پیروز شدهایم آنگاه با کمترین سخن دلایل ما را باطل مىسازد و با کوتاهترین کلام حجت را بر ما تمام مىکند چنان که نمىتوانیم پاسخ دهیم. اینک اگر تو از پیروان او هستى چنانکه شایسته اوستبا ما سخن بگو. و بر این مبناست که در زیارتنامه معصومین(علیهم السلام) مىخوانیم:
«و نصحتم له فى السر و العلانیة و دعوتم الى سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسکم فى مرضاته»: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشکار نصیحت کردید و به راه حق یا برهان و حکمت و پند و موعظه نیکو دعوت کردید و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتید