مرحوم کلینی در کتاب اصول کافی روایتی را آورده است . که براساس آن
بعد از کشته شدن امام حسین دشمنان خواستند با اسب بر بدنش بتازند، فضه به زینب گفت: ای خاتون من! سفینه، غلام رسول خدا، در سفر دریا سوار کشتی بود، کشتی شکست و او به جزیره ای پناه برد. ناگاه شیری را دید، به شیر گفت: من غلام رسول خدا هستم، شیر غرش کنان در جلوی او به حرکت افتاده، راه را به وی نشان داد و آن شیر اینک در ناحیه ای آرمیده است. به من اجازه دهید نزد شیر بروم و وی را از برنامه فردای دشمنان آگاه کنم. پس فضه نزد شیر رفت و واقعه را نقل کرد. شیر برخاسته، آمد و دست هایش را بر جسد امام حسین علیه السلام گذاشت. اسب سواران دشمن به سوی جسد امام آمده، هنگامی که شیر را دیدند، ابن سعد ملعون به آنان گفت: این، فتنه ای نو است، آن را بر نینگیزید و برگردید، آنان هم برگشتند... الخ.این داستان ساختگی در اواسط قرن دوم هجری به وسیله سنی مذهبی به نام ادریس نقل شده و در کتب اهل سنّت درج و از آن پس رواج یافته است. مؤلف در زمان امام صادق (قرن دوم هجری) زندگی می کرده، پس قهراً نمی تواند در سال 61 ه. ق در کربلا حاضر باشد. به علاوه وی، داستان مجعول خود را به هیچ مرجع و منبع - معتبر یا نامعتبر - مستند نکرده و این شایعه را ساخته و پرداخته است. علاوه بر این با توجه به این همه قوت و هیبت شیر که تمامیت سپاه عمر ابن سعد را مرعوب کرده بود چرا فضه، پیش از شهادت امام، وی را برای چنین کاری نیاورده بود؟ به علاوه این قضیه برای غلام پیامبر - سفینه - اتفاق افتاده و پیامبر به زینب علیها السلام نزدیک تر است تا فضه، چطور زینب از این ماجرا بی خبر است و فضه باید به وی یادآوری کند؟ مضافاً اینکه پذیرش این سخن سخیف، ابلهانه است که سپاهی ده هزار نفری مرعوب هیبت یک شیر شوند و نتوانند با آن همه دریای تیغ و نیزه و سنان، حیوانی قوی و عظیم الجثه را از پای درآورند! ضمناً از یاد نبریم که عمر ابن سعد و سپاهش بر جسد مبارک امام حسین اسب تازاندند و وی هرگز برای خاطر یک فتنه حیوانی از فرمان عبیداللَّه بن زیاد تخلف نکرد. [58[